
کتاب به امید دلبستم اثر لنکالی نشر آراستگان
428,000 77%
96,000 تومان
کتاب من به امید دل بستم
کتاب به امید دل بستم به قلم لنکالی، روایتگرِ داستانِ زندگیِ نوجوانانی است که با بیماریهای مختلف در بیمارستان بستری هستند و هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشوند. آنها به دزدیهای کوچک از فروشگاهها روی میآوردند و رفتهرفته فرار از بیمارستان و برنامهریزیِ دزدیهای بزرگتر، تبدیل به تفریح و انگیزهی زندگی برای آنان میشود. این کتاب نامزد جایزهی گودریدز شده است.
کتاب به امید دل بستم (I Fell in Love with Hope) داستانی است دربارهی چند نوجوان که به بیماریهای مختلفی مبتلا و در بیمارستان بستری هستند. آنها حالا دیگر دوستهای خوبی شدهاند و در شیطنتها و دزدیهای بچگانه شریک یکدیگر هستند. با اینکه داستان از دید دانای کل روایت میشود، میدانیم که سَم شخصیت محوری داستان است. دوستانِ دیگرِ او سونی، نئو و کُر نام دارند، سونی دختری است که تنها با یک ریه نفس میکشد، نئو به بیماری ستون فقرات مبتلاست و روی ویلچر مینشیند. او نویسندهی قابلی است و ثبت برنامهها و پیریزی طرح نقشههای مختلف این گروه دوستانه به عهدهی اوست. کُر عضو دیگرِ این گروهِ دوستانه است که مادری فرانسوی و پدری اهل هائتی دارد و از بیماری قلبی رنج میبرد. لنکالی (Lancali) صمیمیتِ این چهار دوست را به زیبایی در محیطِ سردِ بیمارستان به نمایش میگذارد.
در اولین فصلِ کتابِ به امید دل بستم، شاهد این هستیم که سَم عشق زندگیاش را بهخاطر بیماری از دست میدهد. آندو بر پلی روی دریاچه ایستادهاند، درحالیکه برف میبارد و روی سر و شانههایشان مینسشیند. سَم رازی را دربارهی ماهیتِ واقعی خود به عشق زندگیاش میگوید. آنها از کودکی با بیماری دستوپنجه نرم میکنند و در بیمارستان همبازی و رفیق یکدیگرند. هر دو همراه هم روی تختهایشان دراز میکشند و دربارهی ماجراجوییهایی حرف میزنند که بیرون از دیوارهای بیمارستان انتظارشان را میکشند. باآنکه او به سم قول داده بود تا زمانی که ستارهها در آسمان هستند، کنار او خواهد ماند، دیگر تاب نمیآورد و بهناچار با سم وداع میکند و سَم با هر بار دیدنِ آن پل این خاطرهی غمانگیز را به یاد میآورد!
حالا پس از گذشتِ آن واقعه، سَم به همراه سونی، نئو و کُر از بیمارستان جیم زدهاند تا برای دزدی سیگار و نوشیدنی به فروشگاه بروند. سونی درحالیکه لولهی تنفسی فضای زیر بینی و روی گونههایش را اشغال کرده، از صندوقدار میخواهد تا بهخاطر نئو که سرطان دارد و روزهای آخر زندگیاش را میگذراند، یک بسته سیگار مجانی به آنها بدهد. گرچه سونی دربارهی سرطان دروغ گفته، اما به خواستهاش میرسد و حالا هر چهارتایشان روی پشت بام بیمارستان در حال سیگار کشیدن و خوردن نوشیدنی هستند. آنها با رهبری سونی تصمیم میگیرند حالا که بیماری و مرگ دارد زندگیشان را میدزدد، آنها نیز شروع به دزدیدنِ بقیهی زندگیشان کنند. این مسئله جرقهای میشود تا آنها به فرار از بیمارستان و تجربهی ماجراجوییهای بیشتر فکر کنند. اریک مسئول بیمارستان در همین لحظه سروکلهاش پیدا میشود و مچشان را میگیرد. درحالیکه دارد آنها را توبیخ میکند، دختری با چشمهایی به رنگِ آفتاب ظاهر میشود و با اولین کلامش، گویی در قلبِ سم جا خوش میکند...
لنکالی در کتاب به امید دل بستم (Lou-Andrea Callewaert) روایتگر زندگی گروهی از بیماران است که تا پیش از آن، دیگران تنها حس ترحم نسبتبه آنان داشتهاند، اما با خواندنِ این داستانِ مهیج بیش از پیش به آنها نزدیک میشوند، درکشان میکنند و پابهپایشان اشک میریزند و میخندند.